بهار گابريل گارسيا ماركز مانند بسياري از نويسندگان ديگر كه دانشگاه را تجربه كردند و آن را كوچك شمردند ، گارسيا ماركز نيز متوجه شد كه علاقه اي به مطالعه در رشته دانشگاهي اش ندارد و مبدل به كسي شده كه كاري را بر حسب وظيفه و اجبار انجام مي دهد . به اين ترتيب دوران سرگرداني اش آغاز شد . كلاس هايش را ناديده انگاشت و از خودش و درس هايش غفلت كرد ، براي سرگردان بودن ، گشت در اطراف بوگوتا را انتخاب مي كرد ، سوار ترامواي شهري مي شد و به جاي خواندن حقوق ، شعر مي خواند. در همين زمان كتابي از كافكا به دستش رسيد : «مسخ» . با اين كتاب بود كه ماركز جوان آگاه شد ، اجباري نيست كه ادبيات از يك خط سير مستقيم داستاني و طرحي روشن و پيرو يك موضوع هميشگي و كهن پيروي كند . ماركز درباره «مسخ» مي گويد : «گمان نمي كردم كسي اين اجازه را داشته باشد تا چيزهاي مانند» مسخ «را بنويسد. اگر مي فهميدم مي شود ، من پيش از اين به نوشتن خيلي قبل تر پرداخته بودم . اگر مي دانستم ، خيلي پيش از اين شروع مي كردم به نوشتن» و همچنين گفت : «برايم صداي برخاسته از كافكا همسو با نجواهاي مادربزرگم بود . مادربزرگم در وقت قصه گفتن عادت داشت ، ماجراجويانه ترين چيزها را با حقيقي ترين صداهاي ممكن بيان مي كرد» و اين نخستين نكته اي بود كه او از خواندن ادبيات در هوا شكار كرد .از اين پس حريصانه شروع به خواندن كرد و هر چه به دستش مي رسيد را مي بلعيد و شروع به نوشتن داستان كرد . در كمال شگفتي اش ديد كه نخستين داستانش، «سومين استعفا» ، در سال 1946 در روزنامه ميانه رو بوگوتا ، «ال بوگوتا» منتشر شد . ( ويراستار ذوق زده و مشتاقانه او را نابغه ادبيات كلمبيا خواند . گارسيا ماركز وارد دوران خلاقيتش شد . بيش از ده داستان را براي روزنامه در سال هاي بعد نوشت . سرانجام در 1950 تلاش هايش براي ادامه تحصيل در رشته حقوق پايان گرفت و خود را تمام وقت، وقف نوشتن كرد ،به «باراناكوليا» رفت . مطلب کامل |
از پشت پنجره کوه های راکی را تماشا می کند.مه غلیظی کوه ها را پوشانده. نمی داند چندمین بار است که با هم تلفنی حرف می زنند ولی از پس گفت و گوهای چند ماهه حالا یکدیگر را بیشتر می شناسند وبا اولین کلمه صدا ی هم را تشخیص می دهند. بار اول که تلفن زد مرد صدای آرام زنانه ای را از آن سوی سیم شنید که با تردید نام و نام خانوادگی او را به زبان آورد. با وجود اختلاف زمانی دیر وقت نبود ولی مرد از شنیدن صدای زنانه و ناآشنا کمی یکه خورده بود. جدی و قاطع گفته بود: بله. خودم هستم. و زن خودش را معرفی کرده بود. او را نمی شناخت. گفت که دوستی مشترک شماره تلفن رابه او داده و سلام رسانده است. لحن مرد صیمیمی شد. دوست سال های دورسال های جوانی. |
از بهیموت به ابرمرد نام های یکجا در واقع منم، و این تاب در مجموع همان. از ابلیس به عیسی به باکوس عزراییل و یهودا، نام های نهایت نام های برگشت. |
او خواب است كه بلند مي شوم . از دو يا سه ساعت قبل از بيدار شدن ، مدام چراغ كوچك ساعتش را روشن مي كند تا خواب نماند . بيدار مي شود در حالي كه پتو را دور سرش پيچانده . جسمم طبق ر وا ل هر روزه اش در ساعت پنج و پنجاه و پنج دقيقه تو دست شويي در حال مسواك زدن است . |
شب بوي هذيان و تب مي دهد اتوبوس تند و برهنه خواب سياه خيابان را مي پراند و دهان هاي باز چشم هاشان را به آخر راه بسته اند |
وقتی افتان و خیزان از دالان امامزاده بیرون آمد، مردم دورش را گرفتند. دست هریک قیچی یا چاقویی بود، پیراهنش را تكهتكه كردند. او همچنان آرام و عرقكرده روی پله سنگی امامزاده نشسته بود و كاری نداشت كه چهكارش میكنند. وقتی پیراهنش كاملاً تكهپاره شد، همه راهشان را كشیدند و رفتند. آنوقت دوباره همان صدا را شنید... |
رجعت به جوار رفتگان يا «حيف بُوَد مردن بيعاشقي» فريدون حيدري مُلكميان سرانجام، از پس سالها آوارگي در دياران و اقاليمِ دوردست، خسته شده بود و آخرش هم ـ چنان كه خواسته بود پا در گِل كند ـ هرگز هيچ جايي را در پشت دنيا به نواخت نيافته بود كه در آن بود و باش كند تا وقتِ مرگ و حتي پس از آن، ديگر به اين نتيجه ناگزير رسيده بود كه عليرغم تمايلش برگردد و در ده زاد بومياش بميرد تا كنار مردگانش در همان يك وجب جايي كه هميشه انتظارش را ميكشيده، دفن شود. |
ناشران: تنها رمان خريدار دارد و بس سودابه تندرو براي دريافت چرايي عدم انتشار مجموعه داستان و اقبال ناشران براي چاپ رمان با ناشراني مثل حسن كياييان، محمدعلي جعفريه، عليرضا رئيس دانايي و محمد كريمي و نويسندگان و منتقداني چون مهدي يزداني خرم، محمدحسن شهسواري، سيدمحسن بنيفاطمه، محسن فرجي و مهدي مرعشي، دراين باره گفتگو كردهايم كه پاسخهايشان بسيار قابل تامل است. |
مجلة فكرية ثقافية عامة بإشراف حكمت الحاج وتحرير نادية حنظل و لقاء الحر و كاتارينا اسكسون و محمد علي أحمد
٧/٣/٢٠٠٦
GHABIL
الاشتراك في:
تعليقات الرسالة (Atom)
ليست هناك تعليقات:
إرسال تعليق