٧‏/٣‏/٢٠٠٦

GHABIL

ghabill




marquez بهار گابريل گارسيا ماركز
ششم مارس مصادف با سالروز تولد ماركز است


مانند بسياري از نويسندگان ديگر كه دانشگاه را تجربه كردند و آن را كوچك شمردند ، گارسيا ماركز نيز متوجه شد كه علاقه اي به مطالعه در رشته دانشگاهي اش ندارد و مبدل به كسي شده كه كاري را بر حسب وظيفه و اجبار انجام مي دهد . به اين ترتيب دوران سرگرداني اش آغاز شد . كلاس هايش را ناديده انگاشت و از خودش و درس هايش غفلت كرد ، براي سرگردان بودن ، گشت در اطراف بوگوتا را انتخاب مي كرد ، سوار ترامواي شهري مي شد و به جاي خواندن حقوق ، شعر مي خواند. در همين زمان كتابي از كافكا به دستش رسيد : «مسخ» . با اين كتاب بود كه ماركز جوان آگاه شد ، اجباري نيست كه ادبيات از يك خط سير مستقيم داستاني و طرحي روشن و پيرو يك موضوع هميشگي و كهن پيروي كند . ماركز درباره «مسخ» مي گويد : «گمان نمي كردم كسي اين اجازه را داشته باشد تا چيزهاي مانند» مسخ «را بنويسد. اگر مي فهميدم مي شود ، من پيش از اين به نوشتن خيلي قبل تر پرداخته بودم . اگر مي دانستم ، خيلي پيش از اين شروع مي كردم به نوشتن» و همچنين گفت : «برايم صداي برخاسته از كافكا همسو با نجواهاي مادربزرگم بود . مادربزرگم در وقت قصه گفتن عادت داشت ، ماجراجويانه ترين چيزها را با حقيقي ترين صداهاي ممكن بيان مي كرد» و اين نخستين نكته اي بود كه او از خواندن ادبيات در هوا شكار كرد .از اين پس حريصانه شروع به خواندن كرد و هر چه به دستش مي رسيد را مي بلعيد و شروع به نوشتن داستان كرد . در كمال شگفتي اش ديد كه نخستين داستانش، «سومين استعفا» ، در سال 1946 در روزنامه ميانه رو بوگوتا ، «ال بوگوتا» منتشر شد . ( ويراستار ذوق زده و مشتاقانه او را نابغه ادبيات كلمبيا خواند . گارسيا ماركز وارد دوران خلاقيتش شد . بيش از ده داستان را براي روزنامه در سال هاي بعد نوشت . سرانجام در 1950 تلاش هايش براي ادامه تحصيل در رشته حقوق پايان گرفت و خود را تمام وقت، وقف نوشتن كرد ،به «باراناكوليا» رفت . مطلب کامل

http://www.ghabil.com/article.aspx?id=553


Farideh امیلی فریده خردمند


از پشت پنجره کوه های راکی را تماشا می کند.مه غلیظی کوه ها را پوشانده. نمی داند چندمین بار است که با هم تلفنی حرف می زنند ولی از پس گفت و گوهای چند ماهه حالا یکدیگر را بیشتر می شناسند وبا اولین کلمه صدا ی هم را تشخیص می دهند.
بار اول که تلفن زد مرد صدای آرام زنانه ای را از آن سوی سیم شنید که با تردید نام و نام خانوادگی او را به زبان آورد. با وجود اختلاف زمانی دیر وقت نبود ولی مرد از شنیدن صدای زنانه و ناآشنا کمی یکه خورده بود. جدی و قاطع گفته بود: بله. خودم هستم. و زن خودش را معرفی کرده بود. او را نمی شناخت. گفت که دوستی مشترک شماره تلفن رابه او داده و سلام رسانده است. لحن مرد صیمیمی شد. دوست سال های دورسال های جوانی.

readon مطلب کامل


GHABIL_ دو شعر از مجتبي ويسي


از بهیموت به ابرمرد
نام های یکجا
در واقع منم،
و این تاب
در مجموع همان.
از ابلیس به عیسی
به باکوس
عزراییل و یهودا،
نام های نهایت
نام های برگشت.

readon مطلب کامل


davar_g قسمت هاي من ميترا داور


او خواب است كه بلند مي شوم .
از دو يا سه ساعت قبل از بيدار شدن ، مدام چراغ كوچك ساعتش را روشن مي كند تا خواب نماند . بيدار مي شود در حالي كه پتو را دور سرش پيچانده .
جسمم طبق ر وا ل هر روزه اش در ساعت پنج و پنجاه و پنج دقيقه تو دست شويي در حال مسواك زدن است .

readon مطلب کامل


FGhava چند شعر از فرزانه قوامي


شب بوي هذيان و تب مي دهد
اتوبوس
تند و برهنه
خواب سياه خيابان را مي پراند
و دهان هاي باز
چشم هاشان را به آخر راه بسته اند

readon مطلب کامل


anghaee خواب‌نما کسرا عنقايـی


وقتی افتان و خیزان از دالان امام‌زاده بیرون آمد، مردم دورش را گرفتند. دست هریک قیچی یا چاقویی بود، پیراهنش را تكه‌تكه كردند. او همچنان آرام و عرق‌كرده روی پله سنگی امام‌زاده نشسته بود و كاری نداشت كه چه‌كارش می‌كنند. وقتی پیراهنش كاملاً تكه‌پاره شد، همه راهشان را كشیدند و رفتند. آنوقت دوباره همان صدا را شنید...

readon مطلب کامل


molkmia رجعت به جوار رفتگان يا «حيف بُوَد مردن بي‌عاشقي» فريدون حيدري مُلك‌ميان


سرانجام، از پس سالها آوارگي در دياران و اقاليمِ دوردست، خسته شده بود و آخرش هم ـ چنان كه خواسته بود پا در گِل كند ـ هرگز هيچ جايي را در پشت دنيا به نواخت نيافته بود كه در آن بود و باش كند تا وقتِ مرگ و حتي پس از آن، ديگر به اين نتيجه ناگزير رسيده بود كه عليرغم تمايلش برگردد و در ده زاد بومي‌اش بميرد تا كنار مردگانش در همان يك وجب جايي كه هميشه انتظارش را مي‌كشيده، دفن شود.

readon مطلب کامل


tondro_ ناشران: تنها رمان خريدار دارد و بس سودابه تندرو
در چرايي کم‌بودن انتشار مجموعه داستان


براي دريافت چرايي عدم انتشار مجموعه داستان و اقبال ناشران براي چاپ رمان با ناشراني مثل حسن كياييان، محمدعلي جعفريه، عليرضا رئيس دانايي و محمد كريمي و نويسندگان و منتقداني چون مهدي يزداني خرم، محمدحسن شهسواري، سيدمحسن بني‌فاطمه، محسن فرجي و مهدي مرعشي، دراين باره گفتگو كرده‌ايم كه پاسخ‌هاي‌شان بسيار قابل تامل است.

readon مطلب کامل

ليست هناك تعليقات: